صد و بیست و یک (باخت)
بازی را باختی....بازی رگ ها٬ گوشت و استخوان های من را.بین دنده های تنهاییوشب هایی که باران می گرفت. سکوت٬ نمایش عروسک های مرده بود.مرده از فشار چهار دیوار.مرده از صدای مبهم فریادهای قرمزی که می شکست....
View Articleصد و بیست و دو (بین دو و ده...جایی در یک میدان کوچک)
سال ها بود می شناختمش.عصر که می شد در صندلی سیاه بزرگش فرو می رفت٬مدادش را روی کاغذهای کاهی رنگ مدام بالا و پایین می برد٬دخترکی را می کشید با چشم های بیرون زده. عصر که می شد٬صدای گریه می آمد٬ از...
View Articleصد و بیست و سه (...)
نمی خندی....اشک هایت٬ مهره های داغ پنج ساله ای ست که زمین می خورند و می شکنند.دست هایت را دور شانه های کوچکت بپیچ. بهار امسال٬روزهایش خاکستری ست.و سیل شب هایش تا گلوی پیچانت بالا می آید.ریشه های درخت...
View Articleصد و بیست و چهار(مرده باد)
سرت را به دیوار می کوبی باز؟قرص های دلتنگیت٬ باعث تهوع است!!! لبخند های کش آمده ات را روی زمین نکش...دندان هایت که از لثه بیرون می زند٬تازه شبیه خودت می شوی. آآآآآی٬ مرده باد آرزوهای شیرینت٬ که دل را...
View Articleصدو بیست و پنج (شبی)
شبی می آید٬ که از روح زمان بیرون جهیده است.ثانیه هایش از قطره های رونده ی پیچ پیچ گذشته.اعماقش به تاریکی نمی رسد.آن شب کلاغ های دچار به بی خوابی٬با جیغ های مدامشان٬ پوست نازک هر رویایی را می خراشند.و...
View Articleصد و بیست و شش (ماهی)
ماهی کوچک از قفس پرید.تنهایی اش را در چشم های بیرون زده اش ریخته بود انگار..........................
View Articleصد و بیست و هفت (شانه هایت)
میان تمام تصویرهای رنگی و چرندیات تاریخی٬تنها شانه های تو برایم مانده است.تاریک که می شود٬ از مغز چپم زاده می شوی.به گوشه ی اتاق می خزی و تا صبح آنجا می مانی. من می نویسم و می نویسم...رنگ روی رنگ می...
View Articleصد و بیست و هشت (سرد)
بادکنکی پر از آب تا خرخره ام بالا می آید.جایی در همان نزدیکی می ترکد.مایعی چسبناک و تلخ صورتم را می پوشاند.گاهی زخم اینگونه می آید.
View Articleصد و سی (waarom ik van je hou)
وقتی همه چیز در خاکستری ترین چشم جهان خلاصه می شود....در آن دورها هم که بایستی،باز هم نزدیکترین می شوی! میان صورت رنگ پریده ی تو، تا پوست گداخته ی من،تنها یک کلمه راه است! دست های طلایی ات را به دورم...
View Article
More Pages to Explore .....